عمل حقه باز. نیرنگ. نیرنج. آرنگ. شعبده. تردستی. جنقولک بازی. سوس گری. چشم بندی: کند چشمشان از شبه حقه بازی کند زلفشان بر سمن مشک سایی. فرخی. ، فریبندگی. فریب. حیله. مکر. جامبازی. جامغولک بازی. بامبول. بامبول بازی. و با فعل کردن صرف شود
عمل حقه باز. نیرنگ. نیرنج. آرنگ. شعبده. تردستی. جنقولک بازی. سوس گری. چشم بندی: کند چشمشان از شبه حقه بازی کند زلفشان بر سمن مشک سایی. فرخی. ، فریبندگی. فریب. حیله. مکر. جامبازی. جامغولک بازی. بامبول. بامبول بازی. و با فعل ِ کردن صرف شود
ترنابازی، نوعی بازی دسته جمعی که با انداختن قاب به وسیلۀ بازیکنان، شاه، وزیر، جلاد و دزد را مشخص می کنند و جلاد به دستور شاه و با مشورت وزیر، بازیکن نقش دزد را معمولاً با ترنا مجازات می کند
ترنابازی، نوعی بازی دسته جمعی که با انداختن قاب به وسیلۀ بازیکنان، شاه، وزیر، جلاد و دزد را مشخص می کنند و جلاد به دستور شاه و با مشورت وزیر، بازیکن نقش دزد را معمولاً با ترنا مجازات می کند
تردست و مشعبدی که چیزها زیر حقه ها نهد و چون برگیرد نهاده ها برجای نبود و ناپدید شده باشد یا چیزی در حقه نهد و چیز دیگر بیرون کند، توسعاً، مشعبد. شعبده باز. تردست. نیرنگ ساز. نیرنجی. فسوسی. فسوس گر. لوطی. جنقولک باز. پهلوان کچل. چشم بند، مجازاً، فریبنده. مکار. حیله گر. قلاش. چاخان. چاپچی. سه خال باز. جام باز. بامبول. بامبول باز. محیل: صوفی نهاد دام و در حقه باز کرد پیوند مکر با فلک حقه باز کرد. حافظ
تردست و مشعبدی که چیزها زیر حقه ها نهد و چون برگیرد نهاده ها برجای نبود و ناپدید شده باشد یا چیزی در حقه نهد و چیز دیگر بیرون کند، توسعاً، مشعبد. شعبده باز. تردست. نیرنگ ساز. نیرنجی. فسوسی. فسوس گر. لوطی. جنقولک باز. پهلوان کچل. چشم بند، مجازاً، فریبنده. مکار. حیله گر. قلاش. چاخان. چاپچی. سه خال باز. جام باز. بامبول. بامبول باز. محیل: صوفی نهاد دام و در حقه باز کرد پیوند مکر با فلک حقه باز کرد. حافظ